۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹

دلم به پرده دریهای اشک خورسند است
محبت پدری عیب پوش فرزند است

به غیر محنت و غم نیست قسمت فرهاد
همیشه خون جگر روزیی هنرمند است

ز اهل جود صدایی بروز نمی آید
در مروت احسان ز پشت او بند است

به توبه یی که شکستی درست تکیه مکن
بنه ز دست عصایی که سست پیوند است

ز اشک و آه مرا سیدا جدایی نیست
یکیست نور دل و دیگری جگر بند است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.