هوش مصنوعی:
شاعر در این غزل از رنجها و ناکامیهای خود میگوید. او احساس میکند که به خاکستر نشسته و در بند است، هرچند در گلستان جای دارد اما همچون غنچه در حصار است. داغ ناکامیها و رنج عشقهای نافرجام مانند فرهاد و مجنون، او را از شهر بیرون رانده و به تیرهبختی دچار کرده است. در نهایت، او خود را همنشین زلف خوبان میداند که این نیز به نوعی بند است.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عمیق عرفانی و عاشقانه همراه با غم و اندوه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی اشارات به داستانهای عاشقانه مانند فرهاد و مجنون ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
شمارهٔ ۲۱۳
تا به زلف خویش خوبان همنشینم کردهاند
تیرهبختان شهریار ملک چینم کردهاند
ماتم فرهاد و مجنون برد بیرونم ز شهر
داغهای لالهها صحرانشینم کردهاند
نوخطان دامان زلف خود به دستم دادهاند
حین ناکامی برون از آستینم کردهاند
در گلستان گر چه همچون غنچه جایم دادهاند
پای در زنجیر از چین جبینم کردهاند
سیدا این آن غزل باشد که صوفی گفته است
همچو میل سرمه خاکسترنشینم کردهاند
تیرهبختان شهریار ملک چینم کردهاند
ماتم فرهاد و مجنون برد بیرونم ز شهر
داغهای لالهها صحرانشینم کردهاند
نوخطان دامان زلف خود به دستم دادهاند
حین ناکامی برون از آستینم کردهاند
در گلستان گر چه همچون غنچه جایم دادهاند
پای در زنجیر از چین جبینم کردهاند
سیدا این آن غزل باشد که صوفی گفته است
همچو میل سرمه خاکسترنشینم کردهاند
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.