۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۰

به گلشن گل اگر از رنگ و بوی خود سخن سازد
نسیم صبحدم سیلی زنان دور از چمن سازد

نظر چون بر سراغش می رود دیگر نمی آید
تماشای سر کویش نگه را بی وطن سازد

شود هرگه دچار آن ساده رو خاموش می گردم
کی این آئینه طوطی را به خود یار سخن سازد

نشد بر دامنش پیوند یک ره آستین من
مرا کوتاه دستی چاک ها در پیرهن سازد

گدای بی ادب روی از ملامت برنمی تابد
طمع در سینه چون زور آورد روئینه تن سازد

به سودای وصالش دل به زلف او مقید شد
برای سیم و زر مفلس به هندوستان وطن سازد

دلم از حال خود ای سیدا با کس نمی گوید
زبان خویش را کی غنچه بیرون از دهن سازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.