۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۱

دم صبحی که در میخانه از بهر شراب آید
ز دلها بهر استقبال او بوی کباب آید

اگر در خواب آن شوخ انتظاری های من بیند
در آغوشم بغل واکرده با صد اضطراب آید

مسیحا گر کند بالین ز خشت آستان او
ز جای خود نخیزد بر سرش گر آفتاب آید

میان دوستان حایل نگردد دوریی منزل
که از یکساله ره یوسف زلیخا را به خواب آید

نسازند اهل دنیا حفظ آب و روی یکدیگر
ندارد موج پروا گر شکستی بر حباب آید

نباشد هیچ کس در قصر هستی از طمع خالی
سئوال از هر که می سازی همان از وی جواب آید

ز داغش سیدا در دل گلستانی که من دارم
اگر بر شبنمش سازی نظر بوی گلاب آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.