۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۲

فصل خزان رسید به گلشن صدا نماند
در شاخسار برگ و به بلبل نوا نماند

گلها چو غنچه مشت زر خود گره زدند
در باغ روزگار گر دست وا نماند

موران ز دانه خاطر خود جمع کرده اند
سرگشته یی به غیر من و آسیا نماند

نومید گشتم از در ارباب اهل جاه
بر آستان چگونه نشینم که جا نماند

مرغان تمام صاحب برگ و نوا شدند
جز عندلیب من به چمن بی نوا نماند

گشتند منعمان همه ز اهل طمع خلاص
خاصیتی که بود به آهنربا نماند

در ملک خود به بی سر و پایی مثل شدم
وا شد کلاهم از سر و کفشم به پا نماند

پیمانه ها کنند سخن در شکست هم
در چشم شیشه ها نگه آشنا نماند

آوردم این زمان به خدا روی سیدا
اکنون مرا به هیچ کسی التجا نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.