هوش مصنوعی: این شعر از آمدن فصل خزان و از بین رفتن زیبایی‌های بهار و باغ صحبت می‌کند. شاعر از غم و اندوه ناشی از این تغییرات، دوری از یار و از دست دادن آرامش و مهر درونی می‌نویسد. همچنین، از فرهاد و داغ غم او یاد می‌کند و در پایان به وضعیت غم‌انگیز چمن و سرو اشاره دارد.
رده سنی: 15+ مفاهیم عمیق عاطفی و استفاده از استعاره‌های ادبی ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، موضوعات غم و فراق نیاز به سطحی از بلوغ عاطفی دارد.

شمارهٔ ۳۰۱

آمد خزان نسیم گل و یاسمن نماند
باد بهار رفت و هوای چمن نماند

تاراج کرد باد خزان اهل باغ را
در غنچه رنگ و در بر گل پیرهن نماند

بیرون شدم ز بیضه و گشتم اسیر غم
آسایشی که بود مرا در وطن نماند

صد ره به یار نامه نوشتم نکرد گوش
اکنون به نامبر چه نویسم سخن نماند

بگداختم ز گرمی خویش و به دیگران
مهری که بود در دل از آن سیمتن نماند

فرهاد همچو لاله برآمد ز کوهسار
داغ غمت شهید تو را در کفن نماند

بستند قمریان ز چمن بار سیدا
در شاخسار سرو به غیر از زغن نماند
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.