هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از ناتوانی و درماندگی خود سخن می‌گوید و از عشق و غم ناشی از آن رنج می‌برد. او از طبیب خود می‌خواهد که وضعیتش را درک کند و از ترس اینکه غم عشقش حتی در جهان دیگر نیز او را رها نکند، می‌هراسد. شاعر احساس می‌کند که دیگر طاقت و توانی برای تحمل این وضعیت ندارد و اگر اینگونه بماند، اثری از او باقی نخواهد ماند.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، موضوعات مطرح شده مانند ناتوانی، درماندگی و ترس از آینده نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری دارد تا به درستی درک شود.

غزل ۲۹۴

ز کمال ناتوانی به لب آمدست جانم
به طبیب من که گوید که چه زار و ناتوانم

به گمان این فکندم تن ناتوان به کویت
که سگ تو بر سر آید به امید استخوانم

اگر آنکه زهر باشد چو تو نوشخند بخشی
به خدا که خوشتر آید ز حیات جاودانم

ز غم تو می‌گریزم من ازین جهان و ترسم
که همان بلای خاطر شود اندر آن جهانم

نه قرار مانده وحشی ز غمش مرا نه طاقت
اثری نماند از من اگر اینچنین بمانم
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۹۳
گوهر بعدی:غزل ۲۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.