۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰۶

دل از خود رفته شوری بر من دیوانه افتاده
به جستجوی این طفل آتشم در خانه افتاده

گذر آن ماهرو را بر من دیوانه افتاده
به پابوسی سرم بر آستان خانه افتاده

کجا آن شمع بی پروا نظر بر حالم اندازد
که دلها در رهش چون مرده پروانه افتاده

ز جوش بوالهوس از کوی او بیرون کنم خود را
که این کشور به دست مردم بیگانه افتاده

به جستجوی زلف او شکسته تا کمر پایم
به دامنگیریش دستم جدا از شانه افتاده

به حرف آشنا هرگز دلش مایل نمی گردد
بتی دارم که طبعش از سخن بیگانه افتاده

فلک ای سیدا هرگز به کام من نمی گردد
ز دست کوته ام عمریست این پیمانه افتاده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.