۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۱

مرا ای شعله خود در تاب و تب انداختی رفتی
چو شمع آتش زدی چشم مرا بگداختی رفتی

نشستی بر سمند و آمدی احوال پرسیدی
رسیدی همچو برق و ایستادی تاختی رفتی

نخواهد دید داغ سینه من روی به بهبودی
نمک پاشیده بگذشتی کبابم ساختی رفتی

نشستی بر سر بالینم و سویم نظر کردی
همین مقدار بر احوال من پرداختی رفتی

چمن از گریه های سیدا دریای شوری شد
تبسم کردی و حق نمک نشناختی رفتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.