هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و پراحساس، درد و رنج عاشقی را بیان میکند که دلسختی معشوقهاش او را میسوزاند. شاعر با استفاده از تصاویر آتش و سندان، عمق عشق و رنج خود را نشان میدهد و از فراق و دوری معشوق شکایت میکند. او از تأثیرات این عشق بر وجودش میگوید و آرزو میکند که بتواند دل معشوق را نرم کند.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانه عمیق و استفاده از استعارههای پیچیده است که درک آنها ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد. همچنین، برخی از تصاویر مانند آتش و سندان ممکن است برای کودکان نامناسب باشد.
شمارهٔ ۱۸ - در بیان تعریف طشت گر چنین گوید
نگار طشتگر دارد دل سخت
مرا باشد چو انگشتش سیه بخت
چو انگشت از سوادش منفعل شام
ره آمد شدن گم کرده ایام
دکان اوست پر از آتش گل
دم او آه آتشبار بلبل
چه دکان کعبه آتش پرستان
چه دم باد سموم دشت حرمان
تنم بگداخته از آتش او
بود چون شعله قد سرکش او
چه آتش برق از دودش رمیده
ز بیمش شعله در سنگ آرمیده
به یادش سوختم بنیاد هستی
شد اکنون پیشه ام آتش پرستی
چو انگشت آتشم افگنده بر جان
سر خود دیده ام در پای سندان
چه سندان روی او آئینه روح
چه سندان لنگری در کشتی نوح
ز کوه قاف برده آفرین را
شکسته گردن گاو زمین را
دکانش را نباشد از کس اندوه
ز سندان است او را پشت بر کوه
دکان او بود سر منزل من
بود چون کوره آتش دل من
چه کوره ظرف آتشبار دوران
چه کوره آسمان از وی هراسان
اگر یک دم شوم از وصل او دور
کند هر مو در اعضا کار انبور
چه انبور اژدهای آدمی خوار
خلاصی یافتن زو هست دشوار
غمش آتش زده در خانه من
نمی آید سوی کاشانه من
روم هر روز بر طوف دکانش
سر خود را نهم بر آستانش
ز احوال دلم او را خبر نی
به بالینم دمی او را گذر نی
مرا سودای او بی تاب کرده
دلم را آتش او آب کرده
اگر می شد مرا از زر دم گرم
دل چون آهنش می ساختم نرم
مرا از بی زری باشد رخ زرد
عبث می کوبم اکنون آهن سرد
بده ساقی شراب بی غش من
دم آبی بزن بر آتش من
به جانم شعله غم آتش افروخت
دلم چون سیدا از تشنگی سوخت
مرا باشد چو انگشتش سیه بخت
چو انگشت از سوادش منفعل شام
ره آمد شدن گم کرده ایام
دکان اوست پر از آتش گل
دم او آه آتشبار بلبل
چه دکان کعبه آتش پرستان
چه دم باد سموم دشت حرمان
تنم بگداخته از آتش او
بود چون شعله قد سرکش او
چه آتش برق از دودش رمیده
ز بیمش شعله در سنگ آرمیده
به یادش سوختم بنیاد هستی
شد اکنون پیشه ام آتش پرستی
چو انگشت آتشم افگنده بر جان
سر خود دیده ام در پای سندان
چه سندان روی او آئینه روح
چه سندان لنگری در کشتی نوح
ز کوه قاف برده آفرین را
شکسته گردن گاو زمین را
دکانش را نباشد از کس اندوه
ز سندان است او را پشت بر کوه
دکان او بود سر منزل من
بود چون کوره آتش دل من
چه کوره ظرف آتشبار دوران
چه کوره آسمان از وی هراسان
اگر یک دم شوم از وصل او دور
کند هر مو در اعضا کار انبور
چه انبور اژدهای آدمی خوار
خلاصی یافتن زو هست دشوار
غمش آتش زده در خانه من
نمی آید سوی کاشانه من
روم هر روز بر طوف دکانش
سر خود را نهم بر آستانش
ز احوال دلم او را خبر نی
به بالینم دمی او را گذر نی
مرا سودای او بی تاب کرده
دلم را آتش او آب کرده
اگر می شد مرا از زر دم گرم
دل چون آهنش می ساختم نرم
مرا از بی زری باشد رخ زرد
عبث می کوبم اکنون آهن سرد
بده ساقی شراب بی غش من
دم آبی بزن بر آتش من
به جانم شعله غم آتش افروخت
دلم چون سیدا از تشنگی سوخت
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷ - در بیان تعریف نجار چنین می فرمایند
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹ - در تعریف قصاب پسر گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.