۳۶۲ بار خوانده شده

غزل ۳۱۵

کاری مکن که رخصت آه سحر دهم
وین تند باد را به چراغ تو سردهم

آبم ز جوی تیغ تغافل مده ، مباد
نخلی شوم که خنجر الماس بردهم

سیلی ز دیده خواهدم آمد دل شبی
اولیتر آنکه من همه کس را خبر دهم

کشتی نوح چیست چو توفان گریه شد
هرتخته زان سفینه به موجی دگر دهم

لرزد دلم که خانه حسنت کند سیاه
گر اندک اختیار به دود جگر دهم

افسردگی بس است که باد خزان شود
آه ار به بوستان جمال تو سر دهم

بیداد کیش من متنبه نمی‌شود
وحشی من این ندای عبث چند دردهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۱۴
گوهر بعدی:غزل ۳۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.