شمارهٔ ۵۲
قامت خمگشته را مرگ خبر میکند
محمل گل را خزان زیر و زبر میکند
همچو جرس مرغ دل زمزمه سر میکند
قافلهسالار ما عزم سفر میکند
قافله شب گذشت صبح اثر میکند
دوش به گلشن مرا ذوق تماشا کشید
رفتم و کردم به شوق تکیه به نخل امید
شبنم بیدست و پا داد مرا این نوید
هرکه شبی راه رفت صبح به منزل رسید
هرکه شبی خواب کرد خاک به سر میکند
نیست تو را ذرهای شمع صفت تاب و تب
هست به پهلوی تو بستر عیش و طرب
در ته سر مانده یی بالش پر روز و شب
خفته چنین بیادب شرم نداری عجب
خالق پروردگار با تو نظر میکند
ای که تو در چشم خود گوهر ارزندهای
نی به کسی چاکری نی به خدا بندهای
کی تو در این روزگار باقی و پایندهای
وقت غنیمت شمار گر نفسی زندهای
عمر به مانند باد از تو گذر میکند
از دلت ای سیدا نقش جهان را تراش
ناخن الماس جو سینه خود را تراش
چند کنی از غرور تکیه به جوش معاش
خود چو بدین عقل و هوش کم ز فروغی مباش
ناله و فریاد بین وقت سحر میکند
محمل گل را خزان زیر و زبر میکند
همچو جرس مرغ دل زمزمه سر میکند
قافلهسالار ما عزم سفر میکند
قافله شب گذشت صبح اثر میکند
دوش به گلشن مرا ذوق تماشا کشید
رفتم و کردم به شوق تکیه به نخل امید
شبنم بیدست و پا داد مرا این نوید
هرکه شبی راه رفت صبح به منزل رسید
هرکه شبی خواب کرد خاک به سر میکند
نیست تو را ذرهای شمع صفت تاب و تب
هست به پهلوی تو بستر عیش و طرب
در ته سر مانده یی بالش پر روز و شب
خفته چنین بیادب شرم نداری عجب
خالق پروردگار با تو نظر میکند
ای که تو در چشم خود گوهر ارزندهای
نی به کسی چاکری نی به خدا بندهای
کی تو در این روزگار باقی و پایندهای
وقت غنیمت شمار گر نفسی زندهای
عمر به مانند باد از تو گذر میکند
از دلت ای سیدا نقش جهان را تراش
ناخن الماس جو سینه خود را تراش
چند کنی از غرور تکیه به جوش معاش
خود چو بدین عقل و هوش کم ز فروغی مباش
ناله و فریاد بین وقت سحر میکند
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.