۳۴۲ بار خوانده شده

غزل ۳۳۵

پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من

روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادار ترم من

بر بی کسی من نگر و چارهٔ من کن
زان کز همه کس بی کس و بی‌یارترم من

بیداد کنی پیشه و چون از تو کنم داد
زارم بکشی کز که ستمکار ترم من

وحشی به طبیب من بیچاره که گوید
کامروز ز دیروز بسی زارترم من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۳۴
گوهر بعدی:غزل ۳۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.