۳۵۹ بار خوانده شده

غزل ۳۵۱

ترسم جنون غالب شود طغیان کند سودای تو
طوقم به گردن برنهد عشق جنون فرمای تو

می‌آیی و می‌افکند چا کم به جیب عافیت
شاخ گلی دامن کشان یعنی قد رعنای تو

وقتی نگاهی رسم بود از چشم سنگین دل بتان
آن رسم هم منسوخ شد در عهد استغنای تو

فرسوده سرها در رهت در هر سری سد آرزو
وان آرزوها خاک شد یک یک به زیر پای تو

وحشی ببین اندوه دل وز سخت جانی دم مزن
کز هم بپاشد کوه را اندوه جان فرسای تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۵۰
گوهر بعدی:غزل ۳۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.