۳۹۱ بار خوانده شده

غزل ۳۵۹

آتشی خواهم دل افسرده را بریان در او
در کمین خرمن جان شعله‌ها پنهان در او

شعله‌ای می‌بایدم سوزان که ننشیند ز تاب
گر بجوش آید ز خون گرم سد توفان در او

خانهٔ دل را به دست شحنه‌ای خواهم کلید
چند بر بالای هم اسباب سد زندان در او

آرزو دارم طلسمی رخنهٔ او بسته عشق
عقل سرگردان در آن بیرون و من حیران در او

سود دریای محبت بس همین کز موجه‌اش
بشکند کشتی و سرگردان بماند جان در او

شهسواری بر سرم تاز ای عنان جنبان حسن
وانگهم چشمی بده سد عرصهٔ جولان دراو

چشم وحشی عرصه‌ای باید که در جولان ناز
شوخی ار خواهد تواند ساخت سد میدان در او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۵۸
گوهر بعدی:غزل ۳۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.