هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و عاشقانه از حافظ، با مضامین شراب، عشق، و رهایی از دغدغههای دنیوی سروده شده است. شاعر از ساقی میخواهد که با شراب، وجودش را روشن کند و از ریا و دورویی زاهدان و مفتیان دوری گزیند. او به ستایش عشق الهی و پیر مغان میپردازد و از جفاهای زمانه شکایت میکند. در بخشی از شعر، به مناسبت تولد شاهی اشاره میشود و از لطف و عدالت او سخن میگوید. شعر با تمایل به قرب الهی و امید به رهایی از ظلمت دنیا پایان مییابد.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و انتقادهای اجتماعی است که درک آنها به بلوغ فکری نیاز دارد. همچنین، اشاره به شراب و میخوارگی ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامناسب باشد.
شمارهٔ ۸ - در تهنیت عید مولود مولی الکونین ابیالحسنین علی علیهالسلام
ساقی کنون که میکده را گشت فتح باب
بنمای پرسبوی وجود من از شراب
زان باده در ایاغ کن ای مه که قطرهها
کز آن فروچکد همه ماه است و آفتاب
تا چند کرد بایدم از مفتی احتراز
تا چند داشت بایدم از زاهد اجتناب
برخیز و پایکوب و قدح بخش و بوسهده
با بانگ چنگ و تار و نی و بربط و رباب
از پیچ و تاب دهر بکن فارغم ز می
ای همچو من همیشه دوزلفت به پیچ و تاب
بخت منست و فتنه که تا آیدم به یاد
بیدار بوده این یک و بوده است آن به خواب
تنها وفا و مهر نه در گلر خان کم است
کاندر تمام خلق جهانست دیر یاب
تنها همین نه جور و جفا نیکوان کنند
کز نیک و بد به جور و جفا میرود صواب
جز آستان پیر مغان هرچه بنگرم
بینم جهان و خلق جهان را در انقلاب
تا کی غم زمانه توان خورد میبده
تا خویش چون زمانه نمایم ز میخراب
بی میدمی مرا نبود تر دماغ جان
آری درخت خشک شود چون نخورد آب
بنگر چگونه عمر به تعجیل می رود
ساقی ز جای خیز و توهم کن به می شتاب
امروز در شماره هر روز نیست هان
ده جام بی شمار و بده بوسه بیحساب
امروز روز و جد و نشاط است و خرمی
مر خلق را ز عالی و دانی ز شیخ و شاب
امروز از تولد شاهی برآمده
کام چهار مادر و امید هفت باب
امروز تا جهان رهد از ظلمت مجاز
بنمود آفتاب حقیقت رخ از سحاب
امروز گشت در افق مکه آشکار
از برج کعبه روی چو خورشید بوتراب
وین آبرو تراب چو از بوتراب یافت
صدبار عرش گفت که یالیتنی تراب
گیرم نقاب از رخ مطلب ز رخ گرفت
امروز شاهد ازلی در حرم نقاب
بیپرده گویمت ز پسپرده شد عیان
آن کنز مخفی ای که نهان بود در حجاب
شاهی قدم به ملک جهان زد که بیگزاف
از بحر لطف اوست جهان خود یکی حباب
گردید نوح در همه آفاق و عاقبت
از بهر خویش خاک درش کرد انتخاب
دانی بهشت را ز چه آدم ز دست داد
میخواست خویش را برساند بدان جناب
صندوق مهر او دل پرنور هر نبی
وصف جلال او خط مسطور هر کتاب
با حب او نوشته نگردد ز کس گناه
با بغض او قبول نگردد ز کس ثواب
بالله ز مهر اوست رود هرکه در جنان
بالله ز قهر اوست رسد هرکه را عقاب
از بیم و اضطراب محب وی ایمن است
روزی که خلق را همه بیم است و اضطراب
جز قرب او مجوی که این است خود نعیم
از بعد او بترس که این است خود عذاب
گر نیست اسم اعظم حق نامش از چهرو
دل را ز غم رهاند و جان را ز التهاب
شاها تویی که در تو فنا میشوند و بس
آنان که جای گرددشان ایزدی قباب
میکال و جبرئیل به وقت سواریت
این یک عنانگرفتی و آن دیگری رکاب
در روز رزم نعرهات از پردلان همی
غارت نمود صبر و تحمل توان و تاب
چون رو به ار گریخت عدو از تو این رواست
با شیر حق شوند چسان روبرو کلاب
سنی اگر ز فضل تو از من کند سئوال
گویم به جای من ز نصیری شنو جواب
شاها منم صغیر که عمریست کردهام
مهر تو کسب و شادم از این گونه اکتساب
چشمم بود بلطف تو ای شاه و خواهشم
اینست ای دعا بجناب تو مستجاب
کز غیر خود رهانی و جز آستان خویش
چشم امید من نگشائی به هیچ باب
از گلستان و بحر همی خلق را بدهر
آید بدست تا گل خوشبو در خوشاب
گلزار آرزوی محبت شکفته باد
بحر امید منکر فضلت شود سراب
بنمای پرسبوی وجود من از شراب
زان باده در ایاغ کن ای مه که قطرهها
کز آن فروچکد همه ماه است و آفتاب
تا چند کرد بایدم از مفتی احتراز
تا چند داشت بایدم از زاهد اجتناب
برخیز و پایکوب و قدح بخش و بوسهده
با بانگ چنگ و تار و نی و بربط و رباب
از پیچ و تاب دهر بکن فارغم ز می
ای همچو من همیشه دوزلفت به پیچ و تاب
بخت منست و فتنه که تا آیدم به یاد
بیدار بوده این یک و بوده است آن به خواب
تنها وفا و مهر نه در گلر خان کم است
کاندر تمام خلق جهانست دیر یاب
تنها همین نه جور و جفا نیکوان کنند
کز نیک و بد به جور و جفا میرود صواب
جز آستان پیر مغان هرچه بنگرم
بینم جهان و خلق جهان را در انقلاب
تا کی غم زمانه توان خورد میبده
تا خویش چون زمانه نمایم ز میخراب
بی میدمی مرا نبود تر دماغ جان
آری درخت خشک شود چون نخورد آب
بنگر چگونه عمر به تعجیل می رود
ساقی ز جای خیز و توهم کن به می شتاب
امروز در شماره هر روز نیست هان
ده جام بی شمار و بده بوسه بیحساب
امروز روز و جد و نشاط است و خرمی
مر خلق را ز عالی و دانی ز شیخ و شاب
امروز از تولد شاهی برآمده
کام چهار مادر و امید هفت باب
امروز تا جهان رهد از ظلمت مجاز
بنمود آفتاب حقیقت رخ از سحاب
امروز گشت در افق مکه آشکار
از برج کعبه روی چو خورشید بوتراب
وین آبرو تراب چو از بوتراب یافت
صدبار عرش گفت که یالیتنی تراب
گیرم نقاب از رخ مطلب ز رخ گرفت
امروز شاهد ازلی در حرم نقاب
بیپرده گویمت ز پسپرده شد عیان
آن کنز مخفی ای که نهان بود در حجاب
شاهی قدم به ملک جهان زد که بیگزاف
از بحر لطف اوست جهان خود یکی حباب
گردید نوح در همه آفاق و عاقبت
از بهر خویش خاک درش کرد انتخاب
دانی بهشت را ز چه آدم ز دست داد
میخواست خویش را برساند بدان جناب
صندوق مهر او دل پرنور هر نبی
وصف جلال او خط مسطور هر کتاب
با حب او نوشته نگردد ز کس گناه
با بغض او قبول نگردد ز کس ثواب
بالله ز مهر اوست رود هرکه در جنان
بالله ز قهر اوست رسد هرکه را عقاب
از بیم و اضطراب محب وی ایمن است
روزی که خلق را همه بیم است و اضطراب
جز قرب او مجوی که این است خود نعیم
از بعد او بترس که این است خود عذاب
گر نیست اسم اعظم حق نامش از چهرو
دل را ز غم رهاند و جان را ز التهاب
شاها تویی که در تو فنا میشوند و بس
آنان که جای گرددشان ایزدی قباب
میکال و جبرئیل به وقت سواریت
این یک عنانگرفتی و آن دیگری رکاب
در روز رزم نعرهات از پردلان همی
غارت نمود صبر و تحمل توان و تاب
چون رو به ار گریخت عدو از تو این رواست
با شیر حق شوند چسان روبرو کلاب
سنی اگر ز فضل تو از من کند سئوال
گویم به جای من ز نصیری شنو جواب
شاها منم صغیر که عمریست کردهام
مهر تو کسب و شادم از این گونه اکتساب
چشمم بود بلطف تو ای شاه و خواهشم
اینست ای دعا بجناب تو مستجاب
کز غیر خود رهانی و جز آستان خویش
چشم امید من نگشائی به هیچ باب
از گلستان و بحر همی خلق را بدهر
آید بدست تا گل خوشبو در خوشاب
گلزار آرزوی محبت شکفته باد
بحر امید منکر فضلت شود سراب
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۷ - در منقبت امامالمتقین حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹ - در تهنیت عید مولود مهدی موعود علیه صلواتالله الملک المعبود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.