۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

شد بزلف یار هر که مبتلا
پا نمیکشد از سرش بلا

هر که را بخویش خواند از کرم
بهر کشتنش می‌زند صلا

بسکه میکشد عاشقان خود
گشته کوی او دشت کربلا

دل نهان کند عشق او ولی
راز دل کند دیده بر ملا

هر کسی شود غرق بحر عشق
کار افتدش با نهنگ لا

ترک می‌مکن زانکه میدهد
دیده را ضیا سینه را جلا

شد ز عشق یار حاصل صغیر
غصه و الم رنج و ابتلا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.