۳۵۱ بار خوانده شده
سبوی بادهای گویا به هر پیمانهای خوردی
ندارد یک خم این مستی مگر خمخانهای خوردی
نه دأب آشنایانست با هم رطل پیمودن
تو این می گوییا در صحبت بیگانهای خوردی
نهادی سر به بد مستی و با دستار آشفته
به بازار آمدی خوش بادهٔ رندانهای خوردی
به حکمت باده خور جانان بدان ماند که این باده
به بی باکی چو خود خوردی نه با فرزانهای خوردی
شراب خون دل گرمی ندارد ورنه ای وحشی
تو میدانی چه میها دوش از پیمانهای خوردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ندارد یک خم این مستی مگر خمخانهای خوردی
نه دأب آشنایانست با هم رطل پیمودن
تو این می گوییا در صحبت بیگانهای خوردی
نهادی سر به بد مستی و با دستار آشفته
به بازار آمدی خوش بادهٔ رندانهای خوردی
به حکمت باده خور جانان بدان ماند که این باده
به بی باکی چو خود خوردی نه با فرزانهای خوردی
شراب خون دل گرمی ندارد ورنه ای وحشی
تو میدانی چه میها دوش از پیمانهای خوردی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل ۳۷۶
گوهر بعدی:غزل ۳۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.