۴۳۴ بار خوانده شده

غزل ۳۷۹

چه فروشدی به کلفت چه شدت چه حال داری
برو و بکش دو جامی که بسی ملال داری

دل تست فارغ از غم که شراب عیش خوردی
تو به عیش کوش و مستی که فراغ بال داری

تو نشسته در مقابل من و صد خیال باطل
که به عالم تخیل به که اتصال داری

به کدام علم یارب به دل تو اندر آیم
که ببینم و بدانم که چه در خیال داری

به ترشح عنایت غم باز مانده‌ای خور
تو که کاروان جانها به لب زلال داری

چه خوش است از تو وحشی ز شراب عشق مستی
که نه خستهٔ فراقی نه غم وصال داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۷۸
گوهر بعدی:غزل ۳۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.