۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۸

تا قبلهٔ من ابروی آن لعبت ترساست
فارغ دل من از مسجد و از دیر و کلیساست

یارب بکه گویم غم دل را که بمردم
از حسرت آن لب که روانبخش مسیحاست

دل کرد گرفتار تو ما را و نباید
نالید ز بیداد تو از ماستکه بر ماست

عشق تو چه خواهد مگر از خلق که در شهر
هر جا گذرم از تو با شورش و غوغاست

دل را سر ز سوائی اظهار جنونست
صد شکر که از زلف تواش سلسله برپاست

جسم تو ز سر تا به قدم جوهر لطفست
الا دلت ای شوخ که آن قطعهٔ خاراست

خندید به پیش لب تو غنچه والحق
خود جای دو صد خنده بر این خنده بیجاست

در آینه ای حور به بین طلعت خود را
در گلشن فردوس اگرت میل تماشاست

چشمت ز صغیر ار دل و دین برد عجب نیست
چون عادت ترکان خطائی همه یغماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.