هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از حافظ، به بیان درد عشق و ناامیدی از وصال معشوق می‌پردازد. شاعر از شدت عشق و فراق می‌نالد و معشوق را به بی‌وفایی متهم می‌کند. او از ناتوانی خود در رهایی از بند عشق سخن می‌گوید و مرگ را نیز راه نجات نمی‌داند. در نهایت، شاعر به امید بخشش و لطف معشوق دل می‌بندد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه، نیاز به درک ادبیات کلاسیک فارسی و بلوغ فکری برای درک مضامین شعر دارد.

شمارهٔ ۱۱۷

لب تو ریخت چنان آبروی آب حیات
که رخت خویش ز خجلت کشید در ظلمات

من و گذشتن از چون تو دلبری حاشا
تو و نشستن با عاشقی چو من هیهات

نه من وفات ندیدم که همچو من بسیار
بیافتند وفات و نیافتند وفات

بسیر دادن جان آئیم بسر ورنه
گر از وفات بود آئی از چه وقت وفات

زبند عشق پس از مرگ هم خلاصی نیست
گمان مبر دهدت مرگ از این کمند نجات

بمردم از غم لعلت چسان روا داری
که تشنه جان بسپارم کنار آب حیات

دمی که با تو نشینم ز خویش بی خبرم
چنانکه هیچ ندانم حیات را ز ممات

علامتی ز دهان تو هیچ ظاهر نیست
مگر خود از سخن این نفی را کنی اثبات

شها رخت دل و دینم بعرصه گاه نظر
چنان ربود که چون عقل خویش گشتم مات

روان تازه صغیر از سخن بمرده دهد
گرش تو از لب شیرین کنی دو بوسه برات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.