۱۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۹

اگر که خانه خمار دایمم وطن است
عجب مدار که این خانهٔ‌امید منست

گذاری از چه که پشتت ز بار غم شکند
بنوش باده دمادم که باده غم شکنست

بکوی میکده صحبت ز سیم و زر مکنید
که رفته‌ام من و سودا به نقد جان و تنست

مرا نصیحت واعظ چگونه درگیرد
که وعظ او همه اظهار فضل خویشتنست

نه من بخویش کنم عشقبازی ای یاران
بگردن دلم از زلف دلبری رسن است

دلا دگر ز غم خود من سخن مگو با یار
که در میان تو ویار حایل آنسخن است

دو یار چون که هم آغوش می‌شوند آن به
کنند رفع موانع اگر چه پیرهن است

صغیر داشت بدل مطلبی و یارش گفت
چه مطلبست ترا کان به از رضای منست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.