۱۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۱

دل مسوزان که ز هر دل بخدا راهی هست
هر که را هیچ بکف نیست بدل آهی هست

منع مجنون نتوان کرد ز بی سامانی
کش بصحرای جنون خیمه و خرگاهی هست

حذر از دشمنی نفس نه بدخواهی غیر
بتر از نفس کجا دشمن و بدخواهی هست

مرغ دل چون بسلامت رود از وادی عشق
که بهر گوشه کماندار و کمین گاهی هست

ایکه ره میزندت جلوهٔ یوسف ذقنان
دیده بگشای که در هر قدمت چاهی هست

باید از خاک رهش دیدهٔ جان روشن کرد
هر که را دیدهٔ روشن دل آگاهی هست

از دل خویش بجو حال دل دوست صغیر
کز دل دوست نهانی بدلت راهی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.