هوش مصنوعی:
این شعر به بیان دردها و رنجهای بشری میپردازد که گویی درمانی برای آنها وجود ندارد. شاعر از بیتفاوتی دیگران، فساد در جهان، خودپرستی انسانها و ناتوانی عقل در حل مشکلات زندگی سخن میگوید. در نهایت، تنها راه نجات را تدین (دینداری) میداند و از ابهامات و معماهای زندگی اظهار حیرت میکند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق فلسفی و اجتماعی موجود در شعر، نیاز به درک و تجربهی بالاتری از زندگی دارد که معمولاً در سنین نوجوانی و بزرگسالی قابل درک است. همچنین، برخی از مضامین مانند ناامیدی و انتقاد از جامعه ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین باشد.
شمارهٔ ۱۸۶
دلدار ما به درد دل ما نمی رسد
یا هیچکس به درد کسی وا نمیرسد
دردا که درد ما مرض بی طبیبی است
مردیم و این مرض به مداوا نمیرسد
کون از فساد محتضر است و علاج آن
جایی بود که دست مسیحا نمیرسد
پامال شد جهانی از آنها که در حیل
ابلیسشان به گرد کف پا نمیرسد
اشیا که خلق شد پی آسایش بشر
جز در جدل به مصرف آن ها نمیرسد
زین غافل از خدا شده مخلوق خودپرست
حرفی بگوش غیر من و ما نمیرسد
آتش فروزها همه اکنون در آتش اند
امروز این گروه به فردا نمیرسد
تنها دلیل راه سعادت تدین است
بر آن کس از تمدن تنها نمیرسد
بین تو و اجل نفسی وقت بیش نیست
آنهم به قتل و غارت و یغما نمیرسد
آن مخترع که شد سبب حیرت عقول
عقلش چرا برفق و مدارا نمیرسد
آن کس که جا بجو فلک کرده از زمین
فهمش چرا به کردهٔ بی جا نمیرسد
یاللعجب جهان چه معمای مبهمی است
فکری بدین شگرف معما نمیرسد
خاموش شو صغیر که از خوان روزگار
جز خون دل بمردم دانا نمی رسد
یا هیچکس به درد کسی وا نمیرسد
دردا که درد ما مرض بی طبیبی است
مردیم و این مرض به مداوا نمیرسد
کون از فساد محتضر است و علاج آن
جایی بود که دست مسیحا نمیرسد
پامال شد جهانی از آنها که در حیل
ابلیسشان به گرد کف پا نمیرسد
اشیا که خلق شد پی آسایش بشر
جز در جدل به مصرف آن ها نمیرسد
زین غافل از خدا شده مخلوق خودپرست
حرفی بگوش غیر من و ما نمیرسد
آتش فروزها همه اکنون در آتش اند
امروز این گروه به فردا نمیرسد
تنها دلیل راه سعادت تدین است
بر آن کس از تمدن تنها نمیرسد
بین تو و اجل نفسی وقت بیش نیست
آنهم به قتل و غارت و یغما نمیرسد
آن مخترع که شد سبب حیرت عقول
عقلش چرا برفق و مدارا نمیرسد
آن کس که جا بجو فلک کرده از زمین
فهمش چرا به کردهٔ بی جا نمیرسد
یاللعجب جهان چه معمای مبهمی است
فکری بدین شگرف معما نمیرسد
خاموش شو صغیر که از خوان روزگار
جز خون دل بمردم دانا نمی رسد
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.