۱۴۳ بار خوانده شده
دلم به طرهٔ پرچین یار افتد و خیزد
چنان که مست بشبهای تار افتد و خیزد
چو رخ نماید و تازد سمند ناز هزاران
پیاده در پی آن شهسوار افتد و خیزد
چنان که سنبل تر از نسیم بر ورق گل
ز شانه زلف بروی نگار افتد و خیزد
عجب ز نرگس بیمار او که هر که ببیند
همی بنالد و بیماروار افتد و خیزد
غمین مشو ز فتادن براه عشق که سالک
هزار بار در این رهگذار افتد و خیزد
برای بوسهٔ یکجای پای ناقهٔ لیلی
هزار مرتبه مجنون زار افتد و خیزد
فتادیش چو بپا عزم خاستن مکن آری
نه عاشق است که در پای یار افتد و خیزد
صغیر چون نتواند بروزگار ستیزد
همان به است که با روزگار افتد و خیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
چنان که مست بشبهای تار افتد و خیزد
چو رخ نماید و تازد سمند ناز هزاران
پیاده در پی آن شهسوار افتد و خیزد
چنان که سنبل تر از نسیم بر ورق گل
ز شانه زلف بروی نگار افتد و خیزد
عجب ز نرگس بیمار او که هر که ببیند
همی بنالد و بیماروار افتد و خیزد
غمین مشو ز فتادن براه عشق که سالک
هزار بار در این رهگذار افتد و خیزد
برای بوسهٔ یکجای پای ناقهٔ لیلی
هزار مرتبه مجنون زار افتد و خیزد
فتادیش چو بپا عزم خاستن مکن آری
نه عاشق است که در پای یار افتد و خیزد
صغیر چون نتواند بروزگار ستیزد
همان به است که با روزگار افتد و خیزد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.