۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۵

دلم به طرهٔ پرچین یار افتد و خیزد
چنان که مست بشبهای تار افتد و خیزد

چو رخ نماید و تازد سمند ناز هزاران
پیاده در پی آن شهسوار افتد و خیزد

چنان که سنبل تر از نسیم بر ورق گل
ز شانه زلف بروی نگار افتد و خیزد

عجب ز نرگس بیمار او که هر که ببیند
همی بنالد و بیماروار افتد و خیزد

غمین مشو ز فتادن براه عشق که سالک
هزار بار در این رهگذار افتد و خیزد

برای بوسهٔ یکجای پای ناقهٔ لیلی
هزار مرتبه مجنون زار افتد و خیزد

فتادیش چو بپا عزم خاستن مکن آری
نه عاشق است که در پای یار افتد و خیزد

صغیر چون نتواند بروزگار ستیزد
همان به است که با روزگار افتد و خیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.