۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۱

هر صاحب نامی دمی آرام ندارد
آسوده دل آنکو بجهان نام ندارد

منعم تو و آنخانهٔ پرگندم و صد غم
درویش جوی غصهٔ ایام ندارد

آن مرغ که رقصان شده از دیدن دانه
بیچاره مسکین خبر از دام ندارد

آغاز مکن کجروی ای دوست که هر کار
بیرون رود از راستی انجام ندارد

آن بنده تمامست که بر درگه سلطان
در خدمت خود دیده بر انعام ندارد

با بخت هنر سود دهد بهر تو آری
زحمت مکش ار طالعت اقدام ندارد

ز اسلام ملاف ار بدلت مهر علی نیست
کافر دل تو راه به اسلام ندارد

سلطان نجف آنکه ببام شرف او
ره تا به ابد طایر اوهام ندارد

تا گشت صغیر از دل و جان بندهٔ آنشاه
اندوه ز انبوهی آثام ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.