۱۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۷

دلم بیمار و یاد چشم بیماری پرستارش
پرستاری چنین یارب چه باشد حال بیمارش

گرفتارم بتار طرهٔ طرار دلداری
که درهر جا دلی پیدا شود باشد گرفتارش

بنایی کوهکن بگذاشت اندر بیستون از خود
که هر کس بنگرد گوید بنازم دست معمارش

به پشت پردهٔ عصمت بود حسن از حیا پنهان
همانا عشق بایستی که تا سازد پدیدارش

ببین عشق زلیخا چون تقاضا کرد با یوسف
کشید از دامن یعقوب پیغمبر به بازارش

الا یوسف ببازار است بازآ در خریداران
زلیخا نیستی هم با کلافی شو خریدارش

لقای دوست را دانی اگر کیفیت و لذت
سراپا دیده گردی چون صغیر از بهر دیدارش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.