۱۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۸

آنکه گشتیم و نجستیم در اطراف جهانش
نیک در خویش چو دیدیم بدل بود مکانش

جذبهٔ عشق چنان برده دوئی را زمیانه
که بخود می‌نگرم دیده چو گردد نگرانش

کسی آگاه از این صحبت من نیست جز آنکو
عکس جانانه فتاده است در آئینه جانش

سر دلدار نهان ماند و از اینست که آنرا
بکس ار پیر مغان کرد بیان دوخت دهانش

خواست گوید سخنی شمع از آن راز نهفته
سخنش شعلهٔ آتش شد وزانسوخت دهانش

چیست در میکده عشق که هر کس بدر آید
خوش سبکبار نمایند بیک رطل گرانش

جای یک بوسه زمین آن خود از میکده دارم
بخدا گر بفروشم بهمه ملک جهانش

کیست از منطق گویای تو گوینده صغیرا
که همه کنز معانی و رموز است بیانش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.