۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۰

در گردنش آویخته گیسوی بلندش
یا گردن خورشید درآمد بکمندش

رخ آتش و آن خال سیاه است سپندش
تا آنکه حسودان نرسانند گزندش

شکرستان لبش رسته خط از مشک
یا ریخته آن قند دهان مور بقندش

دارم عجب ای دل که بدین کوتهی بخت
خواهی ببری راه به بالای بلندش

بر کشتهٔ من گر ز وفا اسب بتازد
بر دیده خود جای دهم سم سمندش

نی از دل من یافته تعلیم که باشد
این گونه به فریاد و فغان بند به بندش

بر کف سر و جان راز پی هدیه گرفتم
یارب سببی تا فتد این هدیه پسندش

میخواست کند صید صغیر آهوی چشمش
زلف سیهش دید و خود افتاد به بندش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.