۱۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۹

چگونه سر ز در پیر فقر بردارم
که گنج گوهر مقصود زیر سر دارم

گر آشیانه ندارم چه غم که چون عنقا
جهان و هر چه در آن هست زیر پر دارم

الا که مهلکهٔ آز را هنر دانی
بجان دوست که من ننگ از این هنر دارم

مبین به مفلسیم منعما که در ره عشق
ز اشگ و عارض خود گنج سیم و زر دارم

بلندی نظرم بین که درگه پرواز
فراز کنگرهٔ عرش در نظر دارم

مرا بحالت خود واگذار ای ناصح
از آنچه بی خبر استی تو من خبر دارم

چه سازم اینکه همی ناز یار گردد بیش
نیاز حضرت او هر چه بیشتر دارم

صغیر از دل جانان مرا شکایت نیست
شکایت ار بود از آه بی اثر دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.