۱۲۷ بار خوانده شده
سخن از زلف نو گویند دل و شانه بهم
می نمایند دو گم گشته ره خانه بهم
سوختم ز آتش عشق تو ولی خرسندم
که رسیدیم در این ره من و پروانه بهم
آشنای تو بدل غیر تو را ره ندهد
که نسازند بیک خانه دو بیگانه بهم
حرمت کوی تو گر شیخ و برهمن یابند
نفروشند دگر کعبه و بتخانه بهم
شیخ را پای پیمان زدهام ساقی کو
تا رساند لب من با لب پیمانه بهم
دوستان بهر من از حالت مجنون گوئید
که خوش آید خبر حال دو دیوانه بهم
در قیامت برهش باز فرو ریزم جان
افتد آنجا چو گذار من و جانانه بهم
کمتر از جغد و غراب اهل جهانند صغیر
که نسازند در این منزل ویرانه بهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
می نمایند دو گم گشته ره خانه بهم
سوختم ز آتش عشق تو ولی خرسندم
که رسیدیم در این ره من و پروانه بهم
آشنای تو بدل غیر تو را ره ندهد
که نسازند بیک خانه دو بیگانه بهم
حرمت کوی تو گر شیخ و برهمن یابند
نفروشند دگر کعبه و بتخانه بهم
شیخ را پای پیمان زدهام ساقی کو
تا رساند لب من با لب پیمانه بهم
دوستان بهر من از حالت مجنون گوئید
که خوش آید خبر حال دو دیوانه بهم
در قیامت برهش باز فرو ریزم جان
افتد آنجا چو گذار من و جانانه بهم
کمتر از جغد و غراب اهل جهانند صغیر
که نسازند در این منزل ویرانه بهم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.