۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۳

از غم خال لب تو گوشه نشینم
فارغ از ابنای ملک روی زمینم

تا تو گذر میکنی بگوشه‌نشینان
فخر همین بس مرا که گوشه‌نشینم

کوی توام به بود ز جنت فردا
زانکه من‌ امروز در بهشت برینم

تا بمن ای شوخ زلف و رخ بنمودی
بی‌خبر از شرح کفر و غصهٔ دینم

شکری افشان که در وجود دهانت
من متحیر میان شک و یقینم

دل بغمت بستم و ز غیر تو رستم
شادیم این بس که با غم تو قرینم

ملک سلیمان نخواهم و حشم او
تا نکند اهرمن طمع به نگینم

همچو صغیرم غلام شاه ولایت
داغ غلامی اوست نقش جبینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.