۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۴

شبی که زلف تو ای نازنین فتاد بدستم
ز کاینات بریدم دل و بموی تو بستم

بجز تو روی ارادت بهیچ سوی ندارم
که خاستم ز سر عالمی و با تو نشستم

مرادم اول و آخر توئی و روی تو باشد
چراغ شام ابد آفتاب صبح الستم

تو را ستایم و بس هر که را که من بستایم
تو را پرستم و بس هر چه را که من به پرستم

دهانت از عدم و از وجود برده برونم
نه آگهی دگر از نیست باشد و نه ز هستم

چنان ز گردش چشمت شدم ز دست که مستان
کشند دوش بدوش و برند دست بدستم

مرا ز عشق تو ای مایهٔ‌ امید همین بس
که در کمند تو از قید هر دو کون برستم

بصد طلسم فتادم براه عشق و لیکن
بیمن نام علی آن طلسم‌ها بشکستم

بغیر باده گساران بزم ساقی کوثر
کسی صغیر نداند که من ز جام که مستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.