هوش مصنوعی:
شاعر در این اشعار از عشق و هجران معشوق مینوید و حالات روحی خود را در فراق او توصیف میکند. او از مستی و گریه برای تسکین درد دل سخن میگوید و بیان میکند که نه از ترس دوزخ و نه از شوق بهشت، بلکه از بیم هجران یار میگرید. شاعر خود را در دام زلف معشوق اسیر میبیند و امیدوار است که با لطف الهی و شاه خراسان، راه عشق را به پایان برساند. او در نهایت به ستایش خدیو و درگاهش میپردازد و از احسان بیپایان او سخن میگوید.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین استفاده از استعارهها و تشبیههای پیچیده ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.
شمارهٔ ۳۳۸
بیاور باده ساقی تا دمی حالت بگردانم
روم در مستی و داد دلی از گریه بستانم
نه از شوق بهشت و نی ز خوف دوزخم گریان
خدا داند بود از بیم هجر دوست افغانم
گلستان خیالم را رسیده فصل فروردین
گهی چون ابر گریان و گهی چون غنچه خندانم
فتادم تا بدام زلفش از خود نیستم آگه
ولی اینقدر میدانم سیه روز و پریشانم
بامیدی که تا بوسم مگر سم سمندش را
بمیدان محبت هر طرف چون گوی غلطانم
شدم خاک ره خلق جهانی بلکه بگذارد
ز راه مرحمت پا بر سر آنسرو خرامانم
عجب راهیست راه عشق کاندر طی آن دایم
بود دل همچو من لرزان و من چون دل هراسانم
من از خود کی توانم کرد اینره طی مگر یاور
شود لطف خدیوانس و جان شاه خراسانم
توانائی که گر خواهد کند از گوشهٔ چشمی
بدین کمتر ز موری آمر ملک سلیمانم
خدیوا خاک درگاهت صغیرم من که شد عمری
تو و آباءو ابناء ترا از جان ثنا خوانم
نیم مغرور بر خود زین ثناخوانی که این دولت
هم از لطف تو دارم وین سخن را نیک میدانم
ولی چون نیست احسان ترا حدی و پایانی
همی خواهم که هر دم تازه بنوازی ز احسانم
روم در مستی و داد دلی از گریه بستانم
نه از شوق بهشت و نی ز خوف دوزخم گریان
خدا داند بود از بیم هجر دوست افغانم
گلستان خیالم را رسیده فصل فروردین
گهی چون ابر گریان و گهی چون غنچه خندانم
فتادم تا بدام زلفش از خود نیستم آگه
ولی اینقدر میدانم سیه روز و پریشانم
بامیدی که تا بوسم مگر سم سمندش را
بمیدان محبت هر طرف چون گوی غلطانم
شدم خاک ره خلق جهانی بلکه بگذارد
ز راه مرحمت پا بر سر آنسرو خرامانم
عجب راهیست راه عشق کاندر طی آن دایم
بود دل همچو من لرزان و من چون دل هراسانم
من از خود کی توانم کرد اینره طی مگر یاور
شود لطف خدیوانس و جان شاه خراسانم
توانائی که گر خواهد کند از گوشهٔ چشمی
بدین کمتر ز موری آمر ملک سلیمانم
خدیوا خاک درگاهت صغیرم من که شد عمری
تو و آباءو ابناء ترا از جان ثنا خوانم
نیم مغرور بر خود زین ثناخوانی که این دولت
هم از لطف تو دارم وین سخن را نیک میدانم
ولی چون نیست احسان ترا حدی و پایانی
همی خواهم که هر دم تازه بنوازی ز احسانم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.