۱۸۶ بار خوانده شده
هرکس ندیده غارت و یغمای ترکمن
ببند اسیر بردن و تاراج تُرک من
دانم که دل از او نتوانم دگر گرفت
مشکل بود اسیر گرفتن ز ترکمن
گفتم مگر دو اسبه گریزم ز دست غم
آن هم نشسته بود چو دیدم به تَرک من
از من که تَرک جان بنمودم به راه یار
غیر از وفا چه دید که بنمود تَرک من
با تاج شه صغیر برابر نمیکنم
این افسر نمد که تو بینی به تَرک من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ببند اسیر بردن و تاراج تُرک من
دانم که دل از او نتوانم دگر گرفت
مشکل بود اسیر گرفتن ز ترکمن
گفتم مگر دو اسبه گریزم ز دست غم
آن هم نشسته بود چو دیدم به تَرک من
از من که تَرک جان بنمودم به راه یار
غیر از وفا چه دید که بنمود تَرک من
با تاج شه صغیر برابر نمیکنم
این افسر نمد که تو بینی به تَرک من
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.