۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۳

خبرم نیست ز سر تا شده سودائی تو
در برم گمشده دل تا شده شیدائی تو

دمت ای پیر مرا زنده جاویدنمود
جان فدای تو و انفاس مسیحائی تو

آنچه از موسی و از طور شنیدم دیدم
همه را از تو و از سینهٔ سینائی تو

گوهری کز پی آن گرد جهان میگشتم
یافتم عاقبت اندر دل دریائی تو

تو ز مولائی خود بندگی من بپذیر
که من از جان شده‌ام بنده مولائی تو

ناتوانم من سودازده‌ ای خضر طریق
دست جان من و دامان توانائی تو

چه دهم شرح غم خویش که سر دل من
همه مکشوف بود در بر دانائی تو

سرمه چشم نما خاک ره پیر صغیر
تا کند خرق حجب قوه بینائی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.