۱۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۲

چشم مستت همه مردم کشد از بی باکی
ایعجب مست که دیده است بدین چالاکی

خو از آن کرد دلم با غم عشقت که ندید
عشرتی در دو جهان خوشتر از این غمناکی

نه همین تیره گی از بخت من‌ آموخته شام
کز من‌ آموخته هم صبح گریبان چاکی

فلک عربده جو رام شود انسان را
غافل از خود مشو ای طرفه طلسم خاکی

معرفت پیشه کن ای آنکه مقامی خواهی
که بجایی نرسد مرد ز بی ادراکی

دامنی در کفش البته فتد همچو صغیر
هر که در عشق نهد گام بدامن پاکی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.