هوش مصنوعی:
در این متن، شاعر روایتی از یک فرد دیوانه را بیان میکند که شخصی به او ترحم کرده و کفشی به او میدهد. دیوانه کفش را زیر سر گذاشته و میخوابد، اما بعداً آن را به آب پرتاب میکند، زیرا احساس میکند کفش مانع خواب او شده است. شاعر در پایان اشاره میکند که حتی یک کفش نیز میتواند برای کسی که دلش جای دیگری است، آزاردهنده باشد.
رده سنی:
12+
متن دارای مفاهیم تمثیلی و اخلاقی است که ممکن است برای کودکان کمسن قابل درک نباشد، اما نوجوانان و بزرگسالان میتوانند از آن برداشتهای معنوی و اجتماعی داشته باشند.
شمارهٔ ۴۸ - حکایت
شنیدستم بدیوانه نمائی
ترحم کرد شخصی کفش پائی
شد آن ژولیدهٔ حق بر لب رود
بزیر سر نهاد آن کفش و بغنود
ز جاجست و در آبش کرد پرتاب
که نگذارد روم این کفش در خواب
بلی بهر دلی کان جای یار است
به کفشی هم تعلق ناگوار است
ترحم کرد شخصی کفش پائی
شد آن ژولیدهٔ حق بر لب رود
بزیر سر نهاد آن کفش و بغنود
ز جاجست و در آبش کرد پرتاب
که نگذارد روم این کفش در خواب
بلی بهر دلی کان جای یار است
به کفشی هم تعلق ناگوار است
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷ - اعتذار
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹ - حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.