هوش مصنوعی:
مردی غریب به شهری وارد میشود و بهطور ناگهانی به سلطنت میرسد. او متوجه میشود که رسم این شهر است که هر سال سلطان جدیدی انتخاب میشود و سلطان قبلی از قدرت کنار گذاشته میشود. سلطان جدید از این فرصت استفاده میکند و در طول یک سال ثروت زیادی جمعآوری میکند و سپس بدون اعتراض قدرت را رها کرده و به وطن خود بازمیگردد. در پایان، مخاطب تشویق میشود که به زندگی خود بیندیشد و از فرصتها بهره ببرد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و فلسفی است که درک آن برای کودکان دشوار است. همچنین، استفاده از تمثیل و زبان شعرگونه نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در نوجوانان و بزرگسالان یافت میشود.
شمارهٔ ۵۹ - حکایت
شنیدم که مردی سعادت نصیب
به شهری درآمد وحید و غریب
قضا باز دولت بد اندر هوا
که تا خود نمایند سلطان که را
غریبانه آن مرد در فکر بود
که ناگه بسر بازشام د فرود
نشاندند مردم به تخت زرش
نهادند تاج شهی بر سرش
از این وقعه او را تحیر فزود
ز شخصی سئوال آن حکایت نمود
بگفتا در این شهر ای شهریار
چنین است رسم و بود این قرار
که هر سال سلطان خود را ز تخت
فرود آورند ارچه هموار و سخت
به جایش نشانند شاهی دگر
بگیرند کشور پناهی دگر
تو را نیز سال دگر این چنین
به خواری دوانند از این سرزمین
چو آن شاه از این قصه آگاه شد
همانا به ملک خرد شاه شد
در آنسال فرصت غنیمت شمرد
به یک ساله کام دوصد ساله برد
ز لعل و ز یاقوت و در و گهر
ز گنج فراوان ز سیم و ز زر
فرستاد در شهر خود بیشمار
که سال دگر آید او را بکار
چو شد سال نو خود بشوق تمام
رها کرد شاهی بدون کلام
زبان خالی از شکوه دلی بیمحن
به شادی روان شد به سوی وطن
توهم ای برادر بکن فکر خویش
که اینجا نمانی ز یک عمر بیش
وطن جای دیگر بود ای عجیب
تو اینجا غریبی غریبی غریب
دو روزی که شاهی به اقلیم تن
فرست از عمل گوهری در وطن
به شهری درآمد وحید و غریب
قضا باز دولت بد اندر هوا
که تا خود نمایند سلطان که را
غریبانه آن مرد در فکر بود
که ناگه بسر بازشام د فرود
نشاندند مردم به تخت زرش
نهادند تاج شهی بر سرش
از این وقعه او را تحیر فزود
ز شخصی سئوال آن حکایت نمود
بگفتا در این شهر ای شهریار
چنین است رسم و بود این قرار
که هر سال سلطان خود را ز تخت
فرود آورند ارچه هموار و سخت
به جایش نشانند شاهی دگر
بگیرند کشور پناهی دگر
تو را نیز سال دگر این چنین
به خواری دوانند از این سرزمین
چو آن شاه از این قصه آگاه شد
همانا به ملک خرد شاه شد
در آنسال فرصت غنیمت شمرد
به یک ساله کام دوصد ساله برد
ز لعل و ز یاقوت و در و گهر
ز گنج فراوان ز سیم و ز زر
فرستاد در شهر خود بیشمار
که سال دگر آید او را بکار
چو شد سال نو خود بشوق تمام
رها کرد شاهی بدون کلام
زبان خالی از شکوه دلی بیمحن
به شادی روان شد به سوی وطن
توهم ای برادر بکن فکر خویش
که اینجا نمانی ز یک عمر بیش
وطن جای دیگر بود ای عجیب
تو اینجا غریبی غریبی غریب
دو روزی که شاهی به اقلیم تن
فرست از عمل گوهری در وطن
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸ - نصیحت
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰ - حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.