۱۵۹ بار خوانده شده
وه که بر هر سر ره بیسر و پایی دگر است
بس که هر لحظه گذار تو بهجایی دگر است
حال خود چون به تو اظهار کنم در مستی؟
که ز هر جام، ترا شرم و حیایی دگر است
دل بیچارهام از آرزوی بالایش
در بلاییست که هر چاره بلایی دگر است
بعد صد وعده خلافی، بنگر سادگیام
که ز هر وعده مرا چشم وفایی دگر است
دل چرا بر سر کویش نگشاید امروز؟
یار هرجایی ما گر نه به جایی دگر است
چون کشی تیغ جفا بر سر میلی، دگری
کاش دست تو نگیرد، که جفایی دگر است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بس که هر لحظه گذار تو بهجایی دگر است
حال خود چون به تو اظهار کنم در مستی؟
که ز هر جام، ترا شرم و حیایی دگر است
دل بیچارهام از آرزوی بالایش
در بلاییست که هر چاره بلایی دگر است
بعد صد وعده خلافی، بنگر سادگیام
که ز هر وعده مرا چشم وفایی دگر است
دل چرا بر سر کویش نگشاید امروز؟
یار هرجایی ما گر نه به جایی دگر است
چون کشی تیغ جفا بر سر میلی، دگری
کاش دست تو نگیرد، که جفایی دگر است
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.