۴۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰ - وفا داری

رفت محیا شبی به خانه و دید
زن خود با غیاث بازاری

گفت ای قحبه این چه اطوار است
دیگران را به خانه می‌آری

سخنی در جواب شوهر گفت
که از آن فهم شد وفاداری :

چکنم کان نمی‌توانی کرد
تو که سد من دل و شکم داری

«اسب لاغر میان به کار آید
روز میدان نه گاو پرواری »
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹ - دریغ از جان قلی
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱ - بنای بخت بنیاد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.