۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳

چو رو دهد بر آن شوخ مست، رفتن ما
بود چو شیشه می، خون ما به گردن ما

به سان آینه کز نم به تیرگی افتد
به آب گریه شد از کار، چشم روشن ما

به غیر خار در آخر به ما نمی ماند
اگر چو صحن چمن، گل دمد ز دامن ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.