۱۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۹

تخم اشک از کف بنه ای دل که مانند سحاب
تا بپاشی تخم، می باید ز هم پاشید و رفت

چون قدح کآید بر مینا، شب آمد پیش من
گریه کردم از برای ماندنش، خندید و رفت

بس که خاک این چمن سرگشتگی می آورد
آب را از چشمه باید راه جو پرسید و رفت

کوچه تابوت اگر آمد درین راهت به پیش
تا به منزل می توانی سایه وش خوابید و رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.