هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از ناتوانی خود در چشیدن شراب وصال سخن میگوید و اشاره میکند که این شراب را تنها میتوان به لب گل چشید. او از روزهای تنگدستی و بیبهرگی از مینشاط میگوید و اظهار میکند که حتی یک قطره شراب در خمخانهاش باقی نمانده، زیرا محتسب (ناظر) بارها آن را امتحان کرده است.
رده سنی:
16+
این شعر شامل مفاهیم عرفانی و استعارههای مربوط به شراب و مستی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند غم و اندوه و تنگدستی ممکن است برای کودکان مناسب نباشد.
شمارهٔ ۳۲۱
ما را لب چشیدن صهبای وصل نیست
این باده را مگر به لب گل توان چشید
آن تنگ روزی طربم کز می نشاط
بی بهره تا نگشت لبم، کی زبان چشید
یک قطره باده در ته خمخانه ام نماند
از بس که محتسب به لب امتحان چشید!
این باده را مگر به لب گل توان چشید
آن تنگ روزی طربم کز می نشاط
بی بهره تا نگشت لبم، کی زبان چشید
یک قطره باده در ته خمخانه ام نماند
از بس که محتسب به لب امتحان چشید!
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.