۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰

از فیض گریه‌ام مژه نشو و نما گرفت
سامان صد بهار چمن زین گیا گرفت

نیرنگ عشق بین که به یک تار زلف یار
سرتاسر زمانه به تار بلا گرفت

بگداختم ز رشک که شمع سحرگهی
جان داد و بوی دوست ز باد صبا گرفت

بوی ترا به من که رساند که هر نسیم
کان چین زلف دید در آن حلقه جا گرفت

از دوست دشمنی‌ست فصیحی نصیب دل
قسمت نگر که سایه خور از هما گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.