۱۳۴ بار خوانده شده
تنم از داغ حسرت رشک آتشگاه گبران شد
ز فیض نوبهار غم سراپایم گلستان شد
به آب عافیت گفتم غبار درد بنشانم
نظر در دیدهام اشک و نفس در سینه طوفان شد
به یاد گلرخی شب با حریفان میزدم ساغر
که از خون کبابم چهره آتش گلستان شد
نشد شوقم تسلی هیچگه با آن که چشم من
تهی گشت از نظر هرگه که بر روی تو حیران شد
فصیحیوار رسوایی به خویش از ننگ میپیچد
همانا باز سودایی سرت را ذوق سامان شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ز فیض نوبهار غم سراپایم گلستان شد
به آب عافیت گفتم غبار درد بنشانم
نظر در دیدهام اشک و نفس در سینه طوفان شد
به یاد گلرخی شب با حریفان میزدم ساغر
که از خون کبابم چهره آتش گلستان شد
نشد شوقم تسلی هیچگه با آن که چشم من
تهی گشت از نظر هرگه که بر روی تو حیران شد
فصیحیوار رسوایی به خویش از ننگ میپیچد
همانا باز سودایی سرت را ذوق سامان شد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.