۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۱

تا من آتش خانه بودم رسم خاکستر نبود
شعله را بدنامی دود دل اخگر نبود

دل مدام آواز مرغ آشنایی می‌شنید
چون قفس بشکست جز یک مشت بال و پر نبود

العطش می‌زد جگر غم دوزخش بر لب چکاند
پیش از این آن بینوا را باده در ساغر نبود

رنگ و بوی غم گرفت از فیض دل گلزار ما
این زر ناقص عیار از کیمیا کمتر نبود

خویش را بر نیش مژگان ستم‌کیشان زدم
کان قدر زخمی که دل می‌خواست در خنجر نبود

قوت بال طلب ما را بدین گلشن رساند
ورنه پرواز این قدر در تنگنا بی پر نبود

دست حرمانم فصیحی کند و بر آتش نهاد
در گلستانی که نخل بی‌بری بی‌بر نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.