۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۹

گرت بود جگری سوختن ز داغ آموز
ورت هوای شکفتن بود ز باغ آموز

چو روزگار شود تیره بر تو روشن شو
طریق ما ز گهرهای شب چراغ آموز

به نکهتی ز گلستان دهر خرم باش
تو کیمیای قناعت هم از دماغ آموز

فروش جسم و ز بازار شعله جان بستان
وگر ندانی این شیوه از چراغ آموز

به جان مضایقه با دشمنان خویش مکن
بیا به میکده و همت از ایاغ آموز

چنان بخند که لب هم نگردد آگه از آن
ادب ز انجمن شاهدان باغ آموز

مریز داغ به صحرا مرید گلشن باش
ترا که گفت فصیحی روش ز زاغ آموز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.