۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۷

ز پا افکند ما را آرزوی سرو بالایش
اجل گر دست ما گیرد سر افشانیم در پایش

مرا دوزخ سزاوارست اما دیده راحت
که من با عشق او خو دارم و او با تماشایش

به نوعی بگذرد آن تند خو گرم عتاب از من
که سوزد پرده‌های چشم از باد کف پایش

که باز از بانگ «ارنی» کرد در تاب آتش ما را
که امشب سوخت مغز هوش را برق تمنایش

فصیحی وعده قتلم به فردا داد و می‌ترسم
که فردای قیامت هم بود امروز [و] فردایش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.