۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۷

گر شاهد غم جلوه کند کام نگیرم
ور خون جگر باده شود جام نگیرم

بادم که به گل نیست مرا تاب نشستن
در باغ درون آیم و آرام نگیرم

از بس که مرا داغ تو با برگ و نوا ساخت
عمر ابد از آب خضر وام نگیرم

کوته نظرم گرنه چو خورشید جمالت
فیض سحر از قافله شام نگیرم

دامی‌ست فصیحی ز نفس بافته عمرم
چون صید غم و غصه بدین دام نگیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.